شعر
مشت خاکی بودم و آدم شدم
اشرف المخلوق بر عالم شدم
یافتم قدری که افواج ملک
سجده آوردندبرمن یک به یک
شکر او گویم که تحقیرم نکرد
روز خلقت کلب و خنزیرم نکرد
شکر دیگر که این گونه زیستم
بت پرست وگیر و کافر نیستم
در گلم اول گل توجید کاشت
بعد از آن نام مرا آدم گذاشت
گرچه از یک قبضه خاکم آفرید
روح خود را بر تن پاکم دمید
گر کسی پرسد ز من آن روح چیست
فاش گویم مهر مولایم علی ست
------
نوشته شده توسط : ســیـده فـــاطــمـــه بـــتـــول رضـــوی