امروز به خودم نزدیک شده ام
امروز به خودم نزدیک شده ام .تعجب مکن !مگر آدمی چقدر می تواند خود ش را فریب دهد
-درکناره های دوزخ خانه بسازد و خودرا در بهشت ببیند .!!
-هرروز درامواج قهقهه دست و پا زند و ریاکارانه اشکها را مدح کند !!!
-رودها را مچاله کند و درسطل زباله بریزد و بعد با دریا دست بدهد !!!
-جنگلها را بشکند و به همه بگوید (( سبز باشید ))!!!
مگر آدمی چقدر می تواند پشت حرفهای ابرآلود پنهان بماند . همیشه نمی توان با خرده نانی دل کبوترانی را به دست آورد .شاید تو احساس مرا نداشته باشی و شاید به حرفهای من بخندی .به هرحال فرقی نمی کند .من ازپیله تغابن بیرون آمده ام .انگاردنیا تازه متولد شده است و زمین طعم تابستان می دهد .....
می خواهم خانه ام را روی صدای مردم بسازم .می خواهم حرفهایم را با انگوربیامیزم و بین کودکان قسمت کنم. می خواهم شعرهایم را بر سخت ترین صخره ها بکارم تا فردا جهان پراز سوسن و یاس شود و فرشته ها با عطر یاسها آتش دوزخ را خاموش کنند . می خواهم شانه ایم را دراختیار گنجشکها بگذارم. ((می خواهم خوب باشم ))
امروز چقدر سبک شده ام .کاش چونان ابرها به باران مبدل شوم و بر دامنه سکوت تو ببارم .
فرصتی نیست .شاید دیگر دریچه های صبح به روی ما باز نشود و درشبی سرد بی آنکه مجالی برای بدرود داشته باشیم کتاب عمرمان بسته شود و به قابی کهنه تبعید شویم .
فرصتی نیست .بیا کوچه ها و خیابانهارا کناربزنیم و به سمت افق برویم . آنجا باغی از کلاغان زمینی را آسمانی کرده است . آنجا کاغذها به حرفهای تو گوش می دهند و قناریها به استقبال روح تو می آیند ......
مثل درخت پراز میوه های نانوشته ام.چه کسی از من مدادی خواهد ساخت !