بنده ی عشق
بــنـده ی عـشـق تـو و مـعـتـکـف کـوی تـو ام
صـــیـد آن زلــف کــمــنــد و خـم ابـروی تـو ام
نـه بـه مـسـجـد نـه بـه مـیـخـانـه دگـر پا ننهم
تـا کـه در قـبـلـه ی تـو مـسـت می روی تو ام
فـکـر دوزخ نـکـنـم حـسـرت فـردوس کـه هیچ
که بهشت است چو در حلقه ی آن موی تو ام
شـد اگـر نـام تـو ذکـرم بـه نـمـاز و بـه سـمـاع
خــرده گــیـرنـد ولی حـمـد و ثـنـا گـوی تـو ام
هـر کـجـا بـاشی و هـر سـو کـه نظر را فکنی
جـان بـه کـف گـیـرم و انـدر طلبت سوی تو ام
( سید امیر حسین مولانا )